الا ای رهگذر، کز راه یاری
قدم بر تربت ما میگذاری
فروزان آتشي در سينه خاك |
فروخفته چو كل با سينه چاك |
بزن آبي بر اين آتش خدا را |
بنه مرهم ز اشكي داغ ما را |
كه از روشندلي چون روز بوديم |
به شبها شمع بزم افروز بوديم |
چراغ شام تاري نيست ما را |
كنون شمع مزاري نيست ما را |