دل شبی دور از خیالش سر نکرد
گفتمش افسوس ، او باور نکرد
خود نمی دانم خدایا چیستم
یک نفر به من بگوید کیشتم
بس کشیدم آه از دل بردنش
آه اگر آهم بگیرد دامنش
با تمام بی کسی ها ساختم
وای بر من ساده بودم، باختم
گریه کردن تا سحرکار من است
شاهد من چشم بیمار من است
نیتش از عشق تنها خواهش است
دوستت دارم دروغی فاحش است
یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت
بغض تلخی در گلویم کرد و رفت
مذهب او هر چه باداباد بود
خوش بحالش که اینقدر آزاد بود
بی نیاز از مستی می ، شاد بود
چشم هایش مست مادرزاد بود
یک شبه از عمر سیرم کرد و رفت
من جوان بودم ، پیرم کرد و رفت